loading...
عاشقانه ايدا و افشين
افشين جون بازدید : 63 دوشنبه 31 شهریور 1393 نظرات (0)
من برای سالیان بعد مینویسم

 سالها بعد که چشمان تو عاشق مي شوند

اما اون روز خیلی دوره اون موقعه دیگه من نیستم

افسوس که قصه مادربزرگ درست بود هميشه يکي بود و يکي نبود...

ولی بدون تا آخرین نفسم دوست دارم

 عشق من و با این که تو منو فراموش میکنی ولی من نه

اینو یادت باشه خیلی دوست دارم چه باور کنی چه نکنی
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 26
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 22
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 22
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 22
  • بازدید ماه : 23
  • بازدید سال : 177
  • بازدید کلی : 3,525